۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

هق هق ِ خدا

 

خدایا!

ای تنها!

ای بی کس!

دستانت را

می بوسم

و شانه هایت را

که می لرزد؛

برای این همه زیبایی و شکوه.

برای این همه اندوه.

***

گوارا باد

آن همه اشک.

آن همه درد.

آن همه آه.

همه خونین جگر،

دل خوشیم.

آن دم را

که دمی

از غم این هستی قدیم

رسته ای.

***

اکنون،

هر دم،

با تو می خندم؛

با تو می گریم؛

با تو می میرم؛

بر رنج انسان.

***

در باران اشک هایت

با تو می خوانم

با تو می خواهم

الآن

و هر آن

روزی را 

که همان تنها دوستت

آن آقا

دوباره بیاید.

و دستان سرمازده این همه کودک ترسیده و گل آلود را

باز ببوسد.

و باز بمیرد.

***

جانم فدای تو

ای خدا!

ای علی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر