۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

کیمیای کینه

تقدیم به آن روان روشن؛ بزرگ مرد، استاد

عبد الهادی حائری

 

 

استاد عالی مقام

جناب پروفسور

سر ادوارد گرانویل براون

خش خش این حیاط آرام پاییزی را

در این شهر روح فزا، کمبریج

خوب به خاطر بسپار.

و این طعم گس قهوه عصرانه را

خوب مزمزه کن.

به Acknowledgments مقاله ات بیندیش:

و با سپاس از خش خش گلوگاه کودکان که تشنه جویدیم

و با سپاس از عصاره گس پوست دخترکان که سوخته نوشیدیم

*****

وقف کردم

بإذن الله ورسوله

همه میراثم را

تا قیامت

هزاران هکتار خرابه خشم

در این بنیاد جهانی

برای جایزه جهانی جنگ

به تولیت فرزندان شرقی ام

*****

جناب ژنرال

عالی مقام

سر ادوارد گرانویل براون

اینک

تنها برازنده سینه توست

این مدال افتخار؛

نقش دروغین اسامه را

با هرم سوزان قلبم

بر این تیر

نشانده ام.

******

کار، کار کیست؟

نمی دانیم.

هالوکاست؟!

باکی نیست.

هر چه هست

سالهاست

با دود و آتش این اژدهای پاک

توطئه را

توهم را

فتنه را

حرامیان حرام زاده آن دامان پلید را

در نسل کشی دروغ کوره ها

زنده زنده در تخم سوزانده ایم.

*****

بدرود.

تاریخ بی ادبیات قومت را

در جغرافیای زبان بسته ستم

خواهم نگاشت

ای گرگ نژاد انگل سگ سان

ای قرن ها در میان ما.

 

*****

این بغض کودکان شرق،

ز کفتار پیر غرب

از جنس کینه است؛

اما

چو نسخه  شفاء

از جنس کیمیاست.

۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

Procrastination / حکمت تسویف

 

  • کار امروز را به فردا میفکن، به دیروز بیفکن؛ چون به زودی فردا گریبانت را خواهد گرفت و اما دیروز هرگز نخواهد رسید.
  • تا می توانی کار امروز را به فردا و کار دیروز را به امروز و کار فردا را به دیروز و کار دیروز را به فردا بیفکن و خودت لم بده و دعوای اینها را تماشا کن.

منطق آکواریوم و فلسفه ننت

«عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود»؛ یعنی این که من گشتم ندیدم و تو بی وجدان هم اگر وجودش را داشتی، می رفتی برای گرسنه های بیافرا دو تا بیل می زدی؛ علت اولی و ننتو و ماهی های بدون آب و غذا زنده باشند یا نباشند.

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

نتیجه علم به اسماء (مکانیسم ملکوت – 1)

 

قصد ایشان نهفته اسراری است

که به ایما کنند گاه اظهار

****

« اثر رياضت اين است كه براى نفس حالتى حاصل شود كه بفهمد مى‏تواند مطلوب را انجام دهد؛ وقتى رياضت صحيح و تمام بود، نفس طورى مى‏شود كه اگر مطلوب را اراده كند، حاصل مى‏شود؛ حالا يا بطور مطلق اراده كند و يا با شرايط خاصى.

نزد رسول اللَّه (ص) صحبت شد كه بعضى از ياران عيسى(ع) روى آب راه مى‏رفته‏اند، حضرت فرمود: اگر يقين آنها بيشتر بود، روى هوا هم راه مى‏رفتند [بحار الانوار ج 70 ص 210- 212]، به همين معنا است، چون همان طورى كه ملاحظه مى‏كنيد روايت اشاره مى‏كند به اينكه اين گونه امور خارق عادت دائر مدار يقين به خداى سبحان و مستقل در تاثير ندانستن اسباب عادى و مادى است.
بنا بر اين، ركون و اعتماد به قدرت مطلقه الهى به هر درجه كه در انسان بالغ شود به همان اندازه اشيا برايش رام و منقاد مى‏شوند (دقت بفرماييد).
جامع‏ترين كلام در باره اين بحث همان فرمايش امام صادق (ع) است كه فرمود: هيچ بدنى از عملى كه نيت در آن قوى باشد ناتوان نشد [همان، ص205 ح 14.]. و نيز در حديثى كه به تواتر نقل شده فرمود: اعمال به نيت‏ها بستگى دارند[سفينة البحار ج 2 ص 743]. »

نقل از: [ترجمه الميزان، ج‏6، ص: 274]

****

  • بیرون زتو نیست هرچه در عالم هست – از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی (عمادالدین نسیمی)
  • عبدي أطعني، أجعلک مثلي (حدیث معراج ؟ / یا أحمد)
  • العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة (مصباح الشریعة)
  • أتزعم أنک جرم صغیر  وفیک انطوی العالم الأکبر(منسوب به حضرت امیر علیه السلام)
  • من عرف نفسه، عرف ربه
  • خویشتن نشناخت مسکین آدمی – از فزونی آمد و شد در کمی
  • چیست دین؟ برخواستن از روی خاک – تا که آگه گردد از خود جان پاک

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

هق هق ِ خدا

 

خدایا!

ای تنها!

ای بی کس!

دستانت را

می بوسم

و شانه هایت را

که می لرزد؛

برای این همه زیبایی و شکوه.

برای این همه اندوه.

***

گوارا باد

آن همه اشک.

آن همه درد.

آن همه آه.

همه خونین جگر،

دل خوشیم.

آن دم را

که دمی

از غم این هستی قدیم

رسته ای.

***

اکنون،

هر دم،

با تو می خندم؛

با تو می گریم؛

با تو می میرم؛

بر رنج انسان.

***

در باران اشک هایت

با تو می خوانم

با تو می خواهم

الآن

و هر آن

روزی را 

که همان تنها دوستت

آن آقا

دوباره بیاید.

و دستان سرمازده این همه کودک ترسیده و گل آلود را

باز ببوسد.

و باز بمیرد.

***

جانم فدای تو

ای خدا!

ای علی.

کلمات مکنونة - 1

  • گهی زین به پشت و گهی زان به پشت.
  • ما بزرگ شدیم، اما یادمان نرفت.
  • دوست ما را و نعمت و فردوس و راضیه و مرضیه شما را.
  • آه گر دامن حسن تو را بگیرد و پایین بکشد آهم.(در اینجا: عاجم)
  • حتی یک بار نیکی کردن بدی اش این است که از قدیم گفته اند تو نیکی می کن و در دجله انداز تا ایزد هم هر چند در بیابان تو را.

شرح مشکلات حافظ - 1

در نمازم خم آن جای* تو در یاد آمد

حالتی رفت که محراب** به فریاد آمد

----------------------------------------------

* ابرو، زانو، بازو، گردن، پس گردن، ناف

** محراب رکن آبادی(زنده و در حال رکوع در 747)، پیش نماز و معاصر حافظ

حال همه آنها بد است؛ مثل سگ. دروغ است ری را. اما جان مادرت باور کن*.

اشاره:

اینها شب اول قبر اول بدبختی شان است و تازه همه شان حرامزاده اند و نجس و قلب همه شان هم سیاه است و همه اعضای خانواده هم هر لحظه به هم خیانت می کنند و اصلاً این قصه کلش هم دروغ است و البته نسخه سعادت بشر در دست ماست و مردم کشور من همه روی همای اوج سعادت نشسته اند. ... [اینجا یک تعدادی فحش رکیک و ناموسی هست خطاب به مخترع هر نوع رسانه از پارینه سنگی تا به حال که موجب تشویش اذهان مؤمنین و ابزار مکاید شیطان است.]

نه! صبر کنید؛ من هنوز از جگرم دود بلند می شود. در منطقه ای معین از یکی از بستگان معین نسبی این آدم دروغ گو،  عمل معین را در زمان و مکانی معین، بادا! /  آخ! جگرم.

* از نامه های سید علی صالحی (+) هر چند با صدای حضرت فیل

******************************************

آموزش و پرورش در سوئد

خوانش مجدد زندگي

کشور سوئد در اوايل قرن بيستم در زمره فقيرترين کشورهاي اروپايي بوده است و اکنون بر اساس آمار بين المللي و ارزيابي سازمان هاي بي طرف، يکي از پيشرفته ترين کشورهاي صنعتي جهان است و مردم آن از بالاترين سطح رفاه زندگي برخوردارند. اين دگرگوني نتيجه مبارزات درازمدت جنبش کارگري و سنديکايي و نيز سياستگذاري سوسيال دموکراسي در اين کشور است. اين نيروها توانسته اند آزادي، برابري و عدالت اجتماعي را در اين کشور نهادينه کرده و راه رشد و پيشرفت جامعه را هموار کنند.هدف از اين نوشته نگاهي دروني به روابط و مناسبات جاري در سوئد و شناخت عواملي است که آن جامعه را به سوي پيشرفت سوق داده است.


محسن نجات حسيني - سوئد / contactmnh@yahoo.com

در سوئد بزرگ ترين جشن خانوادگي وقتي برگزار مي شود که فرزند خانواده ديپلم دبيرستان خود را دريافت مي کند. جشن فارغ التحصيلي از دانشگاه، جشن ازدواج، جشن تولد يا هر جشن خانوادگي ديگر ساده تر از جشن ديپلم برگزار مي شود. روزي که دانش آموزان براي دريافت مدرک تحصيلي خود به دبيرستان مي روند، همه آنها لباس هاي رسمي سياه و سفيد مي پوشند و کلاه مخصوص جشن فارغ التحصيلي را بر سر مي گذارند. افراد خانواده هر دانش آموز به همراه نزديکان و دوستان شان، با دسته گل ها و يک پلاکارد که جالب ترين عکس زمان کودکي دانش آموز روي آن است، در مدرسه حاضر مي شوند. خانواده ها براي انتقال دانش آموز خود به خانه، از اتومبيل هاي آنتيک (قديمي)، ماشين هاي باري، درشکه، گاري يا يک وسيله نقليه ديگر که جلب توجه کند، استفاده مي کنند و قبل از حرکت به سوي خانه در نقاط پرجمعيت شهر گردش مي کنند. بسياري از دانش آموزان دسته جمعي در يک کاميون يا گاري حرکت مي کنند تا بتوانند با هم به پايکوبي و شادي بپردازند. در خانه هر دانش آموز از ميهمانان با غذا، شيريني جات و تنقلات پذيرايي مي شود و ميهمانان به سليقه خود هديه يي براي دانش آموز فارغ از دبيرستان تهيه مي کنند تا ضمن تبريک گويي، به او هديه کنند.
اين جشن علاوه بر جشن فارغ التحصيلي، جشن خداحافظي با خانواده نيز هست. بر اساس قوانين سوئد، پس از پايان دبيرستان و پس از رسيدن بچه ها به 18سالگي، خانواده مسووليت نگهداري و پذيرايي از فرزند خود را ندارد. يک فرد 18 ساله که از نظر اجتماعي بالغ به شمار مي آيد، همه حساب و کتابش با نهاد هاي دولتي است. اگر بيکار است حق دارد از طريق اداره کار در جست وجوي يک شغل مناسب باشد. اگر کار گير نمي آورد، کمک هزينه دريافت مي کند تا بتواند مثل ديگران زندگي کند. اگر مسکن ندارد، مي تواند از اداره مسکن تقاضاي مسکن کند يا خود جايي را پيدا کند. در صورتي که کسي نتواند هزينه داشتن مسکن را بپردازد، از کمک اداره اجتماعي برخوردار خواهد شد. به اين ترتيب جوانان پس از پايان دبيرستان از خانواده کوچ کرده و آزادانه به هر شکلي که مي خواهند زندگي مي کنند. والدين آنها نيز از آن پس با کاهش بار مسووليت، بيشتر از پيش از زندگي خود لذت مي برند.
تحصيلات عالي در اختيار همه

دانش آموزاني که دوره دبيرستان را به پايان رسانده اند، مي توانند براي ورود به دانشگاه اقدام کنند. در سوئد به علت وجود بازار نسبتاً وسيع کار، کسب درآمدهاي خوب و نيز محترم بودن همه مشاغل، تب تحصيلات دانشگاهي چندان داغ نيست. بسياري از دانش آموزان ترجيح مي دهند بعد از ديپلم مدتي به مسافرت هاي خارج از کشور بپردازند و با فرهنگ و زندگي مردم ديگر آشنا شوند. از اين رو آنها به سراغ يک کار ساده از قبيل کار در رستوران يا نظافت در خيابان ها و... مي روند تا هزينه سفر خود را فراهم کنند. بسياري از جوانان سوئدي، قبل از تحصيلات دانشگاهي به زندگي مشترک مي پردازند. بسياري در اوج جواني صاحب فرزند مي شوند تا با حوصله و توانمندي دوران جواني خود، به رشد و پرورش فرزندشان کمک کنند. وقتي بچه ها از آب و گل درآمدند و جاي مطمئني در مهدکودک يا دبستان داشتند، پدر و مادر وارد دانشگاه مي شوند. به همين خاطر است که سن متوسط دانشجويان دوره ليسانس در دانشگاه هاي سوئد 29 سال است.
شرط ورود به دانشگاه، داشتن ديپلم معتبر از کشور سوئد است. داوطلبان ورود به هر رشته دانشگاهي، به ترتيب جمع نمره هاي دوره دبيرستان يا به ترتيب نمره درس هايي که براي يک رشته خاص ضروري است، گزينش مي شوند.
براي آنکه در گزينش دانشجويان بي عدالتي صورت نگيرد، به دانشجوياني که در دوره دبيرستان نمرات خوبي ندارند، فرصت داده مي شود در يک آزمون سراسري شرکت کنند. در اين آزمون، معلومات عمومي، زبان و هوش داوطلب مورد ارزيابي قرار مي گيرد و هر شرکت کننده نمره يي دريافت مي کند. همه دانشجويان مي توانند در آزمون سراسري شرکت کنند. هر داوطلب ورود به دانشگاه مي تواند بين دو معيار گزينش يکي را انتخاب کند؛ يا براساس جمع نمرات دبيرستان يا براساس نمره آزمون سراسري.
در سال 2008 تعداد متقاضيان ورود به دانشگاه و آموزش عالي، 101021 نفر بوده است که از اين عده 68150 نفر پذيرفته شده و در رشته مورد علاقه خود به تحصيل پرداخته اند. در سوئد دانشگاه ها همچون تحصيلات ابتدايي، متوسطه و دبيرستان رايگان است. ادامه تحصيل در سطح فوق ليسانس براي اتباع خارجي اکنون رايگان است اما به علت علاقه فراواني که دانشجويان خارجي براي ادامه تحصيل در سوئد نشان مي دهند، قرار بر اين است که از سال 2010 از هر دانشجوي خارجي مبلغي معادل 80 هزار کرون سوئد براي هر سال تحصيلي دريافت شود. همه دانشجويان سوئدي و افراد غيرسوئدي که اجازه اقامت دائم دارند، از کمک هزينه و وام تحصيلي برخوردارند. کمک هزينه و وام در حدي است که يک دانشجو مي تواند راحت زندگي کند. کمک هزينه که بلاعوض است تقريباً معادل نصف وام است. کساني که از وام تحصيلي استفاده مي کنند، پس از پايان تحصيل و هنگامي که داراي درآمد کافي باشند، بايد آن را بازپرداخت کنند. اين بازپرداخت ها طبق يک جدول زماني صورت مي گيرد و هرگاه شخص از 55سالگي عبور کند، از بازپرداخت وام باقيمانده معاف خواهد بود. دانشجويان سوئدي مي توانند تحصيلات دانشگاهي خود را در هر کشوري و در هر رشته يي که بخواهند ادامه دهند و از وام و کمک هزينه تحصيلي نيز استفاده کنند.
دانشگاه براي دانش آموختن و حزب براي کار سياسي
در سوئد برخلاف بسياري از کشورها دانشگاه مرکز دانش آموختن است نه چيز ديگر. در مراکز آموزشي و دانشگاهي از فعاليت سياسي و جنبش هاي اعتراضي خبري نيست. دانشجويان هنگام حضور در دانشگاه تمام نيروي خود را صرف پيشبرد اهداف تحصيلي مي کنند. علت آرامش در دانشگاه ها و مراکز آموزشي در اين کشور اين است که جامعه براي هر نوع فعاليتي با هر گرايشي جايگاه ويژه آن را فراهم کرده است. آرامش در دانشگاه هاي سوئد به معناي دور بودن دانشجويان از فعاليت هاي سياسي يا بي اعتنايي آنها به مسائل اجتماعي و سياسي نيست. علت اين است که در جامعه باز و آزاد سوئد، احزاب سياسي گوناگون با گرايشات مختلف وجود دارد. همه مردم از جمله دانشجويان مي توانند به حزبي که با خواست هاي آنها همخواني داشته باشد، پيوسته و خواست هاي سياسي خود را از طريق آن حزب دنبال کنند. بسياري از جوانان و از جمله دانشجويان در سازمان جوانان وابسته به احزاب مختلف فعاليت مي کنند. آنها به عنوان نيروي پرتحرک حزب براي تربيت کادرهاي حزبي و سياستمداران آينده به کار مشغولند. در کشورهاي فاقد آزادي هاي سياسي و اجتماعي مردم از داشتن تشکل هاي سياسي آزاد و غيروابسته و نيز شرکت در تصميم گيري هاي سياسي محرومند. فقدان احزاب آزاد و مستقل و محروميت اقشار مختلف جامعه از دخالت در سرنوشت سياسي کشور باعث مي شود مردم و از جمله دانشجويان در هر جا و در هر فرصتي که به دست مي آورند، به ابراز خواست هاي سياسي و اجتماعي خود بپردازند. بديهي است چنين رويدادي محيط دانشگاه ها را که مرکز فکر و انديشه هاي نوگرا است، به مرکز فعاليت هاي سياسي و اجتماعي تبديل مي کند. به اين وسيله محيط تحصيلي به جاي آرامش، شاهد تشنجات و درگيري هايي خواهد بود که عرصه تحصيل، پژوهش و خلاقيت را تنگ يا نابود مي کند.
مردماني بي القاب

به راديو سوئد گوش مي کنم. کلمه «فردريک» را مي شنوم که يک نام ساده است. «فردريک» مي تواند يک فرد معمولي جامعه باشد، مي تواند نخست وزير هم باشد. بايد ادامه گفت وگو را گوش کنم تا بفهمم اين «فردريک» کيست که در برنامه راديويي شرکت دارد. نخست وزير فعلي اسمش «فردريک راين فلت» است که بيشتر همان فردريک صدايش مي کنند. به جاي جناب مستطاب نخست وزير حضرت آقاي فردريک راين فلت فقط از کلمه «فردريک» استفاده مي شود. در گفت وگوها وقتي به جاي نام يک فرد از يک ضمير استفاده شود، کلمات «تو» و «او» را به کار مي برند. «شما» که ضمير مخاطب جمع است و در فارسي به عنوان کلمه يي احترام آميز براي مخاطب مفرد استفاده مي شود، از فرهنگ روزمره سوئدي ها حذف شده است. «ايشان» هم در قاموس کلمات سوئدي جايي ندارد. فقط وقتي افراد سالخورده مورد خطاب باشند ممکن است از «شما» استفاده شود؛ اين نسل که اکنون غروب زندگي را مي گذراند، در گذشته با اين کلمات آشنا بوده و به آنها خو گرفته است. يکي دو دهه ديگر هيچ کس کلمه شما را براي يک فرد به کار نخواهد برد. عنوان ها و تيترها از ده ها سال پيش از جلوي اسامي برداشته شده اند. از اعليحضرت گرفته تا ساده ترين اقشار جامعه همه با اسم و به ويژه اسم کوچک خطاب مي شوند. آقا، خانم، مهندس، دکتر، استاد عاليقدر، جناب آقا، سرکار خانم، حاج آقا، حاجيه خانم، عاليجناب، عظيم الشأن، والامقام، کشيش معظم و ساير القاب کوتاه و بلندي که کاربرد آنها بيشتر تملق گويي است تا احترام به افراد، در سوئد مصرف ندارد. قبلاً همه اينها براي متمايز کردن يک گروه از بقيه مردم کاربرد داشته است. در جوامعي که قشرهاي وسيعي از جامعه اسير مال و منال ثروتمندان يا تصميمات حاکمان و قدرتمندانند، مردم براي جلب رضايت اربابان و حاکمان با گزافه گويي و چاپلوسي به ساختن القاب و عناوين مي پردازند.
امروزه در جامعه سوئد چشم نياز کسي به دست اربابان و حکام نيست که لازم باشد به تملق گويي از آنها بپردازد. وقتي قانون حق يک زندگي قابل قبول را براي همه محترم مي شمرد، به تدريج فرهنگ جامعه از مجيزخواني براي قدرتمندان و القاب و عناوين دروغين پاک خواهد شد.
در تماس هاي اداري و رسمي در سوئد از نام کوچک و نام خانوادگي استفاده مي شود. در مراودات روزمره، در محيط کار، در ديدارها و محافل خانوادگي و ميان دوستان و آشنايان و هرجا جمعي گرد آمده باشند، کسي تيتر، عنوان، لقب و حتي نام خانوادگي را با خودش يدک نمي کشد. همه با اسم کوچک، يکديگر را صدا مي کنند يا به يکديگر معرفي مي شوند.
وقتي از بالاترين مقامات و مسوولان جامعه ياد مي شود به ويژه وقتي آن افراد خودشان هم حضور داشته باشند از نام کوچک استفاده مي شود. از شاه با نام کوچکش «کارل گوستاو» نام برده مي شود. بالاترين مقام کليسايي را نيز با نام کوچکش صدا مي کنند. کاربرد نام افراد با پيشوند آقا و خانم نيز فقط در برابر ميهمانان خارجي که به اين عناوين عادت دارند مورد استفاده قرار مي گيرد.
القاب دکتر، مهندس، پروفسور و استاد که نشان درجات علمي و تخصص يا مهارت هاي شغلي است، در مراودات روزمره مردم جايي ندارد. اين قبيل عناوين فقط در محيط هاي علمي مانند سمينارها و کنفرانس ها يا براي معرفي نويسنده يک مقاله علمي به کار مي رود. در زندگي معمولي سوئدي ها و در محافل خانوادگي، جشن ها و جشنواره ها خبري از دکتر، مهندس و استاد نيست. به اين ترتيب در هر جمعي همه افراد هم سطح به نظر مي رسند و جايي براي پز و افاده و فخرفروشي با القاب و عناوين دهن پرکن باقي نمي ماند.در جامعه يي که همه انسان ها در آن مورد احترام هستند و هر نوع پيشه و شغلي نيز مثبت ارزيابي مي شود، نيازي به اين نيست که فردي را با القاب يا تخصصي که دارد به رخ ديگران بکشند.
در محيط هاي شغلي در سوئد همه کارکنان يکديگر را با نام کوچک صدا مي کنند زيرا خود فرد با آن اسم کوچکش مهم است نه خانواده و ايل و قبيله يي که او به آن منتسب است.
در ماه هاي اولي که در سوئد اقامت داشتم، برخورد با عادات و رفتار مردم سوئد بارها مرا شگفت زده کرده بود. در کلاس زبان سوئدي، معلم را فقط با اسم کوچکش صدا مي کردند و معلم همه شاگردان را با نام کوچک شان مورد خطاب قرار مي داد. نامه هاي اداري همه بدون پيشوند «آقا» يا «خانم» بود. در راهرو درمانگاه که محل آمد و شد کارکنان بود، نمي شد سمت کسي را فهميد. همه لباس يک جور داشتند و وقتي هم را صدا مي کردند فقط نام ساده افراد به گوش مي خورد.
يک سال از اقامتم گذشته بود که در انستيتوي تکنولوژي شيمي در دانشگاه فني استکهلم مشغول به کار شدم و در يک پروژه تحقيقاتي شرکت کردم. پس از چندي قرار بر اين شد که ادامه کار را در «انستيتوي ابزار دقيق» انجام دهيم. آغاز کار ما در اين انستيتو، يک روز دوشنبه بود. جمعه قبل از آن، مسوول پروژه به من گفت او صبح دوشنبه دير خواهد آمد. وي از من خواست طبق معمول ساعت هشت صبح دوشنبه به انستيتوي ابزار دقيق رفته و از سرايدار آنجا بخواهم در آزمايشگاه را باز کند و من کارم را شروع کنم. صبح دوشنبه وقتي وارد اين انستيتو شدم مردي را ديدم که پيراهن و شلوار فرسوده جين به تن داشت و يک دسته کليد پرحجم روي کمرش آويزان بود. از اينکه بي درنگ سرايدار را ديده بودم خوشحال شدم و با خشنودي سلامي گفتم و دست دادم. خودم را معرفي کردم و او هم خود را «هانس» معرفي کرد. از او خواستم در آزمايشگاه را باز کند. کارم را در آزمايشگاه اين انستيتو شروع کردم. دو بار در روز استراحت 15 دقيقه يي بود که بين ساعت 9 تا 10 صبح و همچنين بين ساعت 2 تا 3 بعدازظهر از آن استفاده مي کرديم. وقت استراحت معمولاً به کافه ترياي انستيتو مي رفتيم تا چاي يا قهوه بنوشيم. گاهي هم ساندويچي را که همراه داشتيم ظهرها به عنوان ناهار در همان کافه تريا صرف مي کرديم. بارها در آنجا يا در راهرو انستيتو، سرايدار جين پوش را با همان دسته کليدهاي پرحجم روي کمرش ديده بودم. بديهي است سرايدار بايد در رفت و آمد باشد چرا که با هر کسي که در آن انستيتو جايي يا کاري دارد در ارتباط است. يکي نامه هايش را از او دريافت مي کند، ديگري کليدش را پيدا نکرده از او کمک مي گيرد و آن يکي زنگ تلفنش خراب شده بايد به او مراجعه کند. چيزي که شايد برايم تازگي داشت اين بود که او با همه يکجور برخورد داشت. آرام و متين و دوستانه بود. در رابطه بين کارکنان هرگز نشاني از رئيس و مرئوس نبود. هنگام فراغت، در کافه تريا هرکس هر جايي مي نشست و همه با هم همدم و هم صحبت مي شدند. اين يکرنگي برايم جالب بود زيرا با آنچه در گذشته تجربه کرده بودم تفاوت بسيار داشت.
مرد کليددار را بارها ديده بودم که در کافه تريا فنجان هاي کثيف شده را مي شست يا ماشين ظرفشويي را خالي مي کرد و قهوه دم مي کرد. با اينکه اين کارها نوبتي بود، به نظر مي آمد مرد کليددار جاي هر کسي را که غايب بود پر مي کرد.
من هر روز مرد کليددار را در راهرو يا در کافه تريا مي ديدم و با هم سلامي رد و بدل مي کرديم. سه ماه که از کار ما در اين انستيتو گذشته بود، کار پروژه به پايان رسيد و ما به انستيتوي تکنولوژي شيمي برگشتيم. روزي مسوول پروژه به من گفت سه شنبه هفته آينده ساعت 10 صبح بايد گزارشي راجع به پيشبرد کارمان به پروفسور ابزار دقيق ارائه دهيم. مدارک لازم براي اين گزارش را تهيه کرديم. سه شنبه کمي قبل از موعد به انستيتو ابزار دقيق رفتم. جاي ملاقات، کتابخانه انستيتو بود. وقتي به کتابخانه سر کشيدم ديدم مرد کليددار در آنجا نشسته است. به خود گفتم حتماً «سرايدار» خستگي در مي کند و وقتي پروفسور و مسوول پروژه بيايند از اينجا خواهد رفت. ترجيح دادم بيرون کتابخانه باشم تا همکارم، مسوول پروژه، بيايد. راس ساعت 10 مسوول پروژه سر رسيد و از من پرسيد «هانس» آمده است. من گفتم سرايدار در کتابخانه نشسته است اما پروفسور آنجا نيست. من کسي را که - طبق تجربيات گذشته ام - شمايل يک پروفسور بر او برازنده باشد نديده بودم و مشتاق بودم بدانم چه کسي پروفسور و رئيس انستيتو است. مسوول پروژه ابرو در هم کشيد. وقت شناسي در سوئد يک خصلت همگاني است. چه اتفاقي افتاده است که پروفسور سر وقت نيامده باشد. ما با هم به طرف کتابخانه رفتيم. وقتي وارد شديم، مسوول پروژه رو برگرداند و گفت «هانس که اينجاست.» با کمال تعجب ديدم مسوول پروژه با مردي که من او را به عنوان سرايدار مي شناختم، دست داد و من را به عنوان همکار در پروژه معرفي کرد. يکباره متوجه شدم همان مرد کليدداري که بارها او را در انستيتو ديده بودم و پنداشته بودم سرايدار است، خود پروفسور و رئيس انستيتو بوده است. اشتباه من ناشي از تجربيات گذشته ام بود. فکر مي کردم يک پروفسور بايد قيافه يي شق و رق داشته باشد و در محيط دانشکده اش همه به او احترام ويژه بگذارند و در رابطه اش با اطرافيان نشان رئيس و مرئوس ديده شود. هانس هيچ يک از اين ويژگي ها را نداشت. لباس و ظاهرش و حرکات و رفتارش هرگز او را از ديگران متمايز نمي کرد. تمايز او با ديگران در فکر و ذهنش و علم و دانش او بود، چيزي که ظاهراً به چشم نمي آمد. او هم درجه علمي و سمت خود را به رخ ديگران نمي کشيد.
اين نوع تواضع در رفتار در سوئد بسيار رايج است و از اين نمونه ها در همه جا ديده مي شود. اين گونه رفتار باعث مي شود محيط کار بسيار دوستانه و خالي از تعارفات و چاپلوسي باشد.
در کشورهاي عقب افتاده القاب و عناوين وسيله يي براي نشان دادن شخصيت افراد است؛ شخصيتي که در بيشتر موارد خالي از واقعيت است. حتي بسياري مي کوشند، با کسب مدارک دانشگاهي قلابي وسيله يي براي ابراز شخصيت خود پيدا کنند و با تکيه بر اين شخصيت کاذب، پست و مقام به دست آورند. تب آويز شدن به القاب و عناوين در کشورهاي عقب افتاده چنان داغ است که يکي از ويژگي هاي اين جوامع به شمار مي آيد. هرچه مردم نا آگاه تر باشند، کارايي تيترها و عناوين بيشتر است. در جوامع عقب افتاده القاب و عناوين وسيله يي براي نشان دادن برتري و کسب امتياز است. اين برتري و امتياز هميشه در جهت سوءاستفاده از امکانات جامعه به نفع صاحبان عناوين و به ضرر مردم بي نام و نشان جامعه است.
چند سال پيش براي شرکت در يک کنفرانس در يک کشور اروپايي بودم. آنجا با تعدادي از ايرانيان که براي شرکت در کنفرانس آمده بودند، آشنا شدم. يک شب در جمع ايرانيان در يک رستوران حضور داشتم. خانمي که او را خانم دکتر صدا مي کردند در صندلي کنارم نشسته بود. دلم مي خواست بدانم اين خانم دکتر در چه رشته يي تخصص دارد. وقتي از او راجع به تخصص اش پرسيدم، تکاني خورد و در حالي که به آن سوي ميز چشم دوخته بود چيزي را به زبان آورد که من متوجه نشدم. به نظر مي آمد سوال نا بجايي کرده باشم. يکي از همراهان که در طرف مقابل نشسته بود و پرسش من را شنيده بود به داد آن خانم رسيد. او در حالي که به گوشه يي از ميز اشاره مي کرد در پاسخ من گفت؛ «ايشان خانم آقاي دکتر... هستند.» من که سال ها از اين تعارفات دور بودم، نمي دانستم به همسر يک پزشک لقب خانم دکتر اطلاق مي شود.
برخي از هموطنان ما با اينکه سال ها در خارج از کشور خود زندگي کرده اند اما همچنان بر عادات و رفتار اجتماعي گذشته خود دل بسته اند. آنها با يدک کشيدن القاب قديمي خود يا القاب تازه ساخته مي کوشند به اطرافيان خود فخر بفروشند.

کار ننگ نيست

در سوئد همه گروه هاي شغلي مورد احترام هستند. هرکس به کاري که مي کند چون با علاقه خودش انتخاب کرده است به آن افتخار مي کند. رفاه و آسايش در جامعه نتيجه مجموعه کاري است که همه گروه هاي شغلي انجام مي دهند. هر کاري در جاي خودش ضرورت دارد. وقتي يک بار رفتگران اعتصاب مي کنند و آشغال ها در خيابان ها انباشته مي شود آن وقت مي بينيم کار اين گروه شغلي چقدر مهم است. آنها با رفتگري از آلودگي محيط زندگي جلوگيري مي کنند. فعاليت روزمره آنها در جهت پيشگيري از پخش عوامل بيماري زا است. پس کار رفتگران از کار يک پزشک کم ارزش تر نيست. يک پزشک جان تعداد محدودي را که بيمار شده اند نجات مي دهد و يک رفتگر جان بسياري را از مريض شدن محفوظ مي دارد. به همين دليل رفتگران در سوئد نيز مانند ساير گروه هاي شغلي از احترام و از حقوق و مزاياي مناسب براي يک زندگي راحت برخوردارند.
رفتگري که چند سالي در محله ما زندگي مي کرد، داراي اتومبيل شخصي، خانه ويلايي و قايقي بود که تعطيلات با آن به گردش و ماهيگيري مي رفت. زندگي او داراي همه امکانات رفاهي بود. او و خانواده اش از بهداشت و درمان و مرخصي و بيمه و بازنشستگي نيز مثل هر شاغل ديگري برخوردار بودند.
سوئدي ها از دوران کودکي به بچه ها مي آموزند که به کار بپردازند. بچه هاي مدارس از دوران اول دبيرستان مي کوشند در تابستان ها کار کنند. عده يي در رستوران ها و مغازه ها کار مي کنند. برخي هم به استخدام شهرداري در مي آيند. آشغال خيابان ها را جمع مي کنند و نظافت شهر را بر عهده مي گيرند. برخي جاي رفتگراني را پر مي کنند که براي استراحت و گردش به مناطق ييلاقي سوئد يا به جزاير قناري رفته اند يا در سفرهاي دور اروپا به سير و سياحت مشغولند.
رئيس شغلي من که يک شخصيت علمي برجسته و مورد احترام بود يک روز سر ميز صبحانه براي همه همکاران شروع به صحبت کرد. او از جشن دامادي پسرش که روز قبل در آن شرکت کرده بود تعريف مي کرد. او از عروس يوناني تبار گندمگون سيه گيسوي خوش اندامش سخن ها داشت. پوست گندمگون و موي سياه براي سوئدي ها خيلي جذاب است زيرا در اينجا کمياب بوده است و هرچه کمياب است بهاي بيشتري دارد. به همين خاطر در کشورهايي که رنگ سياه غالب است، فرشته ها را با پوست روشن و موي بور نقاشي مي کنند و در کشورهاي شمال اروپا که رنگ سياه کمياب است، فرشته ها گندمگون و سيه گيسو مي شوند. رئيس به صحبت هايش ادامه داد و خانواده عروس را معرفي کرد. او گفت «پدر عروسم بيکار است اما آدمي مهربان و خونگرم است. مادر عروسم نظافتچي است و آدم پرکاري است که در طول جشن ديروز يک ريز مي رقصيد. عروسم هم سال آخر دبيرستان است.» او از غذاهاي خوشمزه و موسيقي دل انگيز يوناني به خوبي ياد مي کرد. براي رئيس من هرگز مهم نبود پدر و مادر عروسش چکاره اند. مهم رفتار و منش آنها بود و بس. در رابطه اجتماعي يک رفتگر گشاده رو، صدبار بهتر از يک پروفسور عبوس است. شغل هر يک از بچه هاي رئيس من به خوبي نشان مي دهد هر کدام از آنها به دنبال شغلي رفته اند که بيش از هر شغل ديگري آن را دوست دارند. وقتي انسان از آنچه انجام مي دهد راضي باشد، زمينه رشد و پيشرفت در آن کار را فراهم کرده است. داماد روز پيش تکنسين ساختمان بود. دختر رئيسم مهتر شده بود و در يک کلوپ اسب سواري اسب ها را تر و خشک مي کرد. پسر ديگرش معلم بود و دختر ديگرش مهماندار هواپيما. با اينکه همه امکانات براي تحصيلات بيشتر در اختيار آنها بود، هيچ کدام دنبال تحصيلات دانشگاهي نرفته بودند. شرط داشتن يک زندگي خوب در سوئد مدارک دانشگاهي نيست.
همکار ديگري داشتم که يکي از کارشناسان معروف در اشعه ايکس به شمار مي رفت و مدير پروژه نوسازي دستگاه هاي تصويربرداري پزشکي در سوئد بود. او همين که 60 ساله شد از کارش کناره گرفت و خود را با حداقل حقوق بازنشستگي بازنشسته کرد و به اسپانيا رفت. بعد از چند هفته براي ما و همکاران سابقش اي ميل فرستاد و با خوشحالي خبر داد که کار مورد علاقه اش را پيدا کرده است. او در يک باشگاه اسب سواري مهتر شده بود و به نگهداري اسب هاي آن باشگاه مشغول بود. با دريافت اين خبر هيچ کس شگفت زده نشد بلکه بسياري کار او را ستودند زيرا مهم ترين چيز اين است که انسان از آنچه دارد و آنچه مي کند راضي باشد. يک خانم روزنامه نگار مشهور و موفق سوئدي که پس از سردبيري چند روزنامه مالي در سوئد به مدير کلي سازمان صنايع سوئد منصوب شده بود، در سن 50 سالگي همه مشاغل اداري و رسمي خود را ترک کرد. او در سفري به مصر دريافت از کار کردن با صنايع دستي آن کشور به ويژه کوزه هاي شيشه يي لذت مي برد. وقتي به سوئد برگشت تصميم گرفت به خريد و فروش صنايع دستي مصري بپردازد. او يک بوتيک در اين ارتباط باز کرد و کار پررونقي را به راه انداخت. او تصميم گرفت بخشي از سود به دست آمده را صرف کمک به کارکنان صنايع دستي در مصر کند و بخش ديگر را براي ياري دادن به کودکان خياباني در قاهره بپردازد.
اينها همه نشان مي دهد در يک جامعه دموکراتيک و آزاد که همه از امکانات اوليه زندگي برخوردارند، جايي براي فخرفروشي و بازي با القاب و عناوين نيست. معيار ارزشگذاري، رفتار و کردار آدم هاست و نه تيترها و القاب و عناوين دهن پرکن. مردم به کاري که به آن علاقه مند هستند مي پردازند و به دنبال نام و شهرت نيستند. کسي از مدارک و مرتبه تحصيلي براي اعمال نفوذ در جامعه استفاده نمي کند و آن را وسيله يي براي برتري طلبي و تحقير ديگران قرار نمي دهد. در چنين جامعه يي وارستگي هاي رفتاري به عنوان اخلاق نيکو نهادينه مي شود و همه مردم از هر قشر و گروهي در بهتر سازي محيط زندگي براي همگان سهيم هستند.
وقتي زندگي شغلي سوئدي ها را با زندگي شغلي برخي مليت هاي ديگر مقايسه کنيم، مي بينيم سوئدي ها کار مي کنند براي اينکه زندگي کنند. يعني هدف، داشتن يک زندگي راحت است و کار و فعاليت هاي شغلي در خدمت آن هستند. برعکس در بسياري از کشورها دشواري هاي امرار معاش به گونه يي است که مي توان گفت مردم زندگي مي کنند براي آنکه کار کنند.

نقل از: (+)

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

Addictive Behaviors (بغرافيلیات - 4)

 


  • افراد باهوش، به روش های پیچیده تری خودشان را گول میزنند.
  • صبرنداشتن و تمایل به کسب لذت فوری جز فرهنگ اعتیاد هستند.
  • واقعیت این است که ایجاد تغییر مشکل است و راه حل ساده ای برای معتادها وجود ندارد.
  • خیلی از معتادها اعتماد به نفس پایینی دارند.
  • برای معتادها آینده یعنی چند دقیقه یا ثانیه بعد. یک کار لذت بخش اگر چند ساعت بعد اثر کند سراغش نمیروند. لذت باید طی چند ثانیه یا دقیقه آن جا باشد. در حین بازپروری، بعضیها از پنج دقیقه به عنوان واحد زمانی استفاده میکنند که میتوانند در موردش فکر کنند، برنامه داشته و بر آن تمرکز کنند و بعد به تدریج این زمان را افزایش میدهند.
  • اضطراب یا مشکلات شغلی، خانوادگی و اقتصادی زمینه ساز گرایش به اعتیاد نیستند، اعتیاد زمینه ساز آنهاست.
  • فرد معتاد نمیتواند در برخورد با خودش منطقی باشد. برای منطقی بودن، اول باید اطلاعات درستی از واقعیت داشت. فرد معتاد از میزان صدمه ای که با اعتیاد به خودش میزند آگاه نیست و برای همین نمیتواند در این مورد منطقی فکر کند. در ثانی، تفکر بر پایه ارزشها و مفاهیمی است که افراد در خانواده و محیط یاد میگیرند؛ از قبیل معنای اعتیاد، مردانگی و امثال آنها. معتادها تصور درستی از خودشان ندارند. اگر در کودکی محیط بد بوده، فکر میکنند خودشان بد هستند. خیلی معتادها فکر میکنند نرمال نیستند و دنبال فرار از درد نرمان نبودن هستند.
  • سه بخش اصلی در افکار معتادکننده عبارت اند از: انکار، توجیه و برون فکنی. انکار یعنی مشکل خیلی جدی وجود دارد، اما فرد ناخودآگاه آن را مخفی میکند طوری که از وجودش بی خبر میشود. توجیه یعنی ذکر دلائل خوب به جای دلائل واقعی، درست و حقیقی. هر وقت بیشتر از یک دلیل برای انجام کاری ذکر شد، توجیه است.
  • حساس بودن بیش از حد: دردهای عاطفی، تنهایی و احساس ناهمسان بودن با بقیه زمینه ساز آن هستند. معتادها احساس میکنند به زودی بلایی سرشان میآید.
  • معتادها باید بدانند که مشکل شان از اعتیاد است و با نبود اعتیاد مسائل بهتر میشوند.
  • معتادها فکر میکنند که بر اوضاع کنترل دارند و احساس خدایی میکنند. آنها احساس خودبزرگ بینی دارند و علی رغم واقعیتهای اطرافشان احساس میکنند هر لحظه یک اتقاق میافتد که موفقیت معجزه آسایی را برای شان فراهم میکند.
  • ترک زمانی ایجاد میشود که ناراحتی اعتیاد از دشواریهای ترک بیشتر باشد و عود زمانی بروز میکندکه ناراحتی ترک بیشتر از اعتیاد باشد.
  • برگشت به تفکر معتاد کننده چند علامت دارد: بی صبری (به دلیل درک معتادها از زمان است)، احساس عدم نیاز به درمان (به دلیل احساس داشتن قدرت کنترل)، احساس خشم (به دلیل احساس حقارت)، توجیه، فرافکنی، سرزنش و حساس شدن به رفتار دیگران (حساسیت بیش از حد و حق به جانبی معتادها)، بدبینی (افسردگی و توقعات زیاد معتادها).
  • زندگی پر از موانع است، که معتادها از این مساله خوششان نمیآید.
  • رشد و بازپروری شامل این مراحل است: پذیرفتن زندگی همان طور که هست، پذیرفتن ناتوانی، تسلیم خدا شدن، دفتری برای ثبت و کنترل اخلاقی خود، ایجاداصلاح در زندگی. مراحل مذکور به تدریج رخ میدهند. رشد کردن درد دارد، مثل نوجوانانی که در کشاله رانشان درد رشد را احساس میکنند.
  • بعد از ترک اوضاع بهتر نمیشود، معتاد بهتر میشود و مسائل و مشکلات باقی هستند. باید آماده مواجه شدن با مشکلات و سختی ها بود.
  • معتادها فکر میکنند بعد از تلاش زیاد آنها برای بهبودی، بعد از ترک زمان استراحت شان است، ولی در واقع زمان رو به رو شدن شان با مشکلات خواهد بود.

نقل از: (+)

Perfectionism / Obsessive-Compulsive Disorder (بغرافیلیات - 3)

 

•احساس می‌کنید کارهایی که به اتمام رسانده‌اید به اندازه کافی خوب نیستند.
• نوشتن مقالات و طرحها را با هدف انجام دقیق آنها به تعویق می‌اندازید.
• احساس می‌کنید که کارها را باید صد در دصد درست انجام دهید و در غیر اینصورت فردی متوسط و یا حتی بازنده هستید.


اگر چنین باشد در آن صورت شما بجای حرکت در مسیر موفقیت سعی در کامل بودن دارید. کمال گرایی به افکار و رفتارهای خود تخریب گرانه‌ای اشاره می‌کند که هدف آنها نیل به اهداف به شدت افراطی و غیر واقع گرایانه است. در جامعه امروزی ، به اشتباه کمال گرایی چیزی مطلوب و حتی لازم برای موفقیت در نظر گرفته می‌شود. به هر حال مطالعات اخیر نشان می‌دهند که نگرش کمال گرایانه موجب اخلال در موفقیت می‌شود. آرزوی کامل بودن هم احساس رضایت از خودتان را از شما می‌گیرد و هم شما را بیش از سایر مردم (کسانی که اهداف واقع گرایانه‌ای دارند)، در معرض ناکامی قرار می‌دهد.


علل کمال گرایی :

تلاش برای حمایت از خودتان و رهایی از انتقادات ، سبب می‌گردد کامل بودن را تنها راه دفاع از خود بدانید.

  • همه یا هیچ پنداری: افراد کمال گرا ، بندرت بر این باورند که در صورت به پایان رسیدن یک کار ، بطور متوسط هنوز با ارزش هستند. افراد کمال گرا ، در دیدن دورنمای موقعیتها دچار مشکل هستند.
  • تاکید بسیار بر روی بایدها: زندگی افراد کمال گرا ، غالبا براساس لیست پایان ناپذیری از بایدها بنا شده است، که با قوانین خشکی برای هدایت زندگی آنها ، به خدمت گرفته می‌شود. افراد کمال گرا با داشتن چنین تاکیدهایی برروی بایدها بندرت بر روی خواسته‌ها و آرزوهای خود حساب می‌کنند.
  • افراد کمال گرا کوششهای خود را پایان ناپذیر و ناکافی تلقی می‌کنند.

دور معیوب در روند کمال گرایی :


افراد کمال گرا ، نخست مجموعه‌ای از اهداف غیر قابل دسترس را ردیف می‌کنند. در گام بعدی در رسیدن به این اهداف شکست می‌خورند، زیرا دسترسی به آن اهداف غیر ممکن می‌باشد. در گام بعدی ، زیر فشار میل به کمال و ناکامی مزمن غیر قابل اجتناب ناشی از آن ، خلاقیت و کارآمدی آنها کاهش می‌یابد. و بالاخره این روند ، افراد کمال گرا را به انتقاد از خود و سرزنش خود هدایت می‌کند، که نتیجه این روند نیز عزت نفس پایین می‌باشد. این مسایل ، احتمالا اضطراب و افسردگی نیز به همراه خواهد داشت. در این موقعیت افراد کمال گرا بطور کامل در این لحظه ، تنها ، اگر سختتر کار کنم، موفق خواهم شد. چنین افکاری ، مجددا منجر به یک دور کامل معیوب می‌گردد. چنین دور معیوبی با نگاهی به نحوه روابط بین فردی افراد کمال گرا ، می‌تواند بهتر ، قابل تشریح باشد. 
کمال گراها بدون اینکه متوجه این موضوع باشند، معیارهای به شدت غیر واقع گرای خود را از دیگران نیز انتظار داشته و در نتیجه نسبت به دیگران متوقع و منتقد می‌گردند.

در مورد کمال گرایی چه باید کرد؟


اولین گام در تغییر نگرشهای کمال گرایانه به تلاشهای سالم ، داشتن عدم رضایت از کمال گرایی است، بی‌نقص بودن یک خطای غیر قابل حصول است. گام بعدی چالش با افکار و رفتارهای خود تخریب گرانه‌ای است که بی‌نقص گرایی را تغذیه می‌کنند. احتمالا برخی از دستورالعملهای زیر می‌توانند کمک کننده باشند:
• اهداف واقعی و قابل دسترسی را برپایه خواسته‌های شخصی ، نیازها و عملکردهای قبلی خود هماهنگ نمایید. این امر شما را قادر خواهد ساخت، تا به خواسته‌های خود برسید و نیز احساس ارزشمندی شما را افزایش خواهد داد.
• اهداف بعدی را به ترتیب ارزش آنها مرتب نمایید. به محض آنکه به یک هدف می‌رسید، هدف بعدی را یک سطح فراتر از سطح قبلی عملکردتان تعیین نمایید.
• با معیارهای خودتان برای رسیدن به موفقیت تلاش نمایید. هر گونه فعالیت و هدفی را که انتخاب می‌کنید، با 100 % ، 90 %، 80 % یا حتی 60 % موفقیت بپذیرید. این امر به شما کمک خواهد کرد، تشخیص دهید که کامل نبودن شما به معنی پایان دنیا نیست.
• طی مراحل انجام کار در فعالیت ، تنها بر روی نتیجه پایانی تمرکز نکنید. موفقیت خود را تنها بر اساس اینکه چه چیزی را به پایان رسانیده‌اید، ارزیابی ننمایید، بلکه به این مساله نیز تنها دهید که انجام این کار چقدر موجب احساس لذت در شما شده است. به این موضوع دقت کنید که ، مراحل به انجام رسانیدن یک هدف نیز می‌تواند ارزشمند باشد.
• احساس اضطراب و افسردگی را همچون فرصتی جهت ارزیابی خویش مغتنم شمارید و با خود این پرسش را مطرح سازید که آیا من انتظارات غیر ممکن را در چنین موقعیتی برای خود فراهم کرده‌ام؟
• با طرح سوالاتی از خود از قبیل از چه چیزی در هراسم؟ بدترین چیزی که ممکن است اتفاق بیافتد چیست؟ با ترسی که در پشت کمال گرایی شما نهفته است، رویارو شوید.
• به این نکته دقت کنید که بسیاری از چیزهای مثبت تنها با اشتباه کردن ، قابل یادگیری هستند. بطور مشخص به آخرین اشتباه خود فکر کرده و عبرتهایی را که از آن گرفته‌اید، برای خود فهرست کنید.
• از تفکر همه یا هیچ در ارتباط با اهدافتان اجتناب نمایید. بیاموزید که بین کارهای که اولویت بالایی برای شما دارند و کارهایی که اهمیت کمتری دارند، تفاوت بگذارید و نسبت به کارهایی که اهمیت تلاش کمتری داشته باشند کوشش کمی به عمل آورید.
وقتی این پیشنهادات را بکار ببندید، احتمالا تشخیص می‌دهید که کمال گرایی در زندگی شما مسئله مفید ، ضروری و موثر نمی‌باشد. با استفاده از این روشها نه تنها بدون نیاز به کمال گرایی به اهدافتان خواهید رسید، بلکه احساس بهتری نیز در مورد خود خواهید داشت.

Adult Attention Deficit Disorder (بغرافیلیات - 2)

  • افراد بیش فعال به شدت به چارچوب های خارجی نیاز دارند.
  • افراد بیش فعال چه طور برای خودشان مشکل درست میکنند؟ با فراموشکاری، جر و بحث، به تاخیر انداختن، گم کردن هدف، دیوانه بازی درآوردن، دنبال کارها را نگرفتن، سوتفاهم، ناتوانی در برقراری ارتباط، هیجان طلبی، انجام دادن کارهای دیگر به جای کارهای اصلی و ضروری، دیر رسیدن، درست نشنیدن مطالب، زود خسته شدن، تلاش برای راضی نگه داشتن همه، تمام نکردن کارهای شروع شده،...
  • سه دلیل عمده مشکلات افراد بیش فعال: کم بودن توان تلاش و تمرکز، مشکل در تنظیم سطح هوشیاری، نیاز به تشویق فوری.
  • یک دستور العمل مهم: مکث کن، فکر کن.
  • افراد بیش فعال اعتماد به نفس و خودپنداری مخدوشی دارند.
  • افراد بیش فعال میتوانند تمرکز فوق العاده روی برخی مطالب داشته باشند، که این امر میتواند باعث موفقیت انها در مواردی که برای شان جذاب است بشود، و از طرف دیگر گاهی با تمرکز بیش از حد بر مشکلات (حتا مشکلات فرضی) بیخود باعث ناراحتی و افسردگی میشوند.
  • بیش فعالان نقاط قوت خاص خودشان را دارند: نظیر خلاقیت زیاد.
  • ورزش برای درمان بیش فعالی خیلی مفید است.
  • برخی افراد معروف که گمان میشود بیش فعال بوده اند: موزارت، انشیتن، ادگار آلن پو، جرج برنارد شاو، سالوادور دالی، توماس ادیسون. بسیاری از این افراد شاگردان ضعیفی در مدرسه بوده اند و برخی از آنها از مدرسه اخراج شده بودند.
  • چند توصیه به افراد بیش فعال: شوخ طبع باشید؛ زمانی را برای صحبت کردن با اطرافیانتان اختصاص دهید؛ به دیگران بگویید که در ذهن تان چه میگذرد؛ بدانید که مشکلات تان ناشی از بیش فعالی هستند نه چیزهای دیگر؛ از دیگران انتظار نداشته باشید خرابکاریهای شما را درست کنند؛ دیگران را با گفتار خود تشویق کرده و مورد تعریف و تمجید قرار دهید؛ یاد بگیرید خلق و روحیه خودتان را کنترل کنید؛ برای اطرافیان تان وقت صرف کنید؛ از بیش فعالی به عنوان یک بهانه استفاده نکنید؛ به خاطر هیجان طلبی های تان احساس گناه نکنید؛ به نظرات دیگران در مورد رفتارهای خودتان به دقت توجه کنید؛ آمادگی پذیرش خوب پیش رفتن کارها را داشته باشید و بیخودی یک کار خوب را پیچیده و مشکل نکنید؛ دقت کنید و چه زمان و مکانی بهتر میتوانید کار کنید؛ ایرادی ندارد اگر میتوانید دو کار همزمان انجام بدهید؛ بین کارهای تان زمانهایی برای وقت تلف کردن اختصاص بدهید که مغزتان بتواند ازکار قبلی به کار بعدی جا به جا شود؛ به چیزهای خوب مثل ورزش کردن معتاد بشوید؛ بعد از موفقیتهای تان امادگی افسرده شدن باشید، این تناقض به دلیل کاهش محرک های مغزی است؛ از ول کردن زود پروژه ها و کارهای تان خودداری کنید؛ موفقیتهای تان را به خودتان مکررا یادآوری کنید.
  • فقط یک بار: هر بار نامه یا ای میلی دریافت میکنید، فقط یک مرتبه به آن بپردازید و در همان یک دفعه یا به آن پاسخ دهید یا پاکش کنید یا برای همیشه طبقه بندی اش کنید. سپردن کار به بعدا، به معنی هرگزانجام ندادن آن است و باعث افزایش اضطراب و اشتغال ذهنی میشود.

نقل از: (+)

حکمت نظری برای آدم عملی

 

پنج دلیل برای موفق نشدن / پیشرفت نکردن
  1. سردرگمی و عدم تصمیم گیری در مورد ماهیت موفقیت
  2. عدم اطلاع ازنحوه و راه درست دستیابی به موفقیت
  3. عدم باور به امکان تحقق موفقیت
  4. راضی شدن به نتایج کوچک
  5. هدر دادن انرژی و توان با مسائل غیر ضروری

 

نقل از: (+)

Learned helplessness (بغرافیلیات – 1)


اردک ماهی را در آکواریومی قرار دادند که تعداد زیادی ماهی کپور در اطراف آن شناور بودند. وقتی اردک ماهی به وفور ذخیره غذایی در اطراف خود عادت کرد، میان او و ماهی‌های دیگر یک دیوار شیشه‌ای قرار دادند. وقتی اردک‌ماهی گرسنه شد سعی کرد خود را به ماهی‌های کپور برساند ولی مدام سرش به دیوار شیشه‌ای برخورد می کرد. در وهله نخست نیاز او به غذا شدت یافت و اردک ماهی سخت‌تر از پیش تلاش کرد به ماهی‌های کپور دست یابد ولی بالاخره، شکست مکرر در وصول به هدف به اندازه کافی موجب ناکامی او شد به طوری که دیگر برای خوردن ماهی‌ها کوشش نکرد. در واقع وقتی دیواره شیشه‌ای را برداشتند و ماهی‌های کپور دوباره در اطراف اردک‌ماهی شروع به شنا کردند، دیگر هیچ فعالیت هدف‌نگری از طرف اردک‌ماهی صورت نگرفت. بالاخره، اردک‌ماهی درحالی که در میان وفور خوراکی قرار داشت از شدت گرسنگی جان سپرد.
*******************
درماندگی آموخته شده در حوزه تعلیم و تربیت به یادگیرندگانی اشاره می‌کند که کوشش را با پیشرفت مرتبط نمی‌دانند. آنها یادگیرندگانی هستند که فکر می‌کنند هر کاری انجام دهند به موفقیت دست نمی‌یابند. این موضوع که پیامدهای رفتار مستقل از رفتار فرد هستند، ابتدا توسط مارتین سلیگمن مورد پژوهش قرار گرفت. سلیگمن مفهوم درماندگی آموخته شده را به عنوان حالت ویژه‌ای که اغلب در نتیجه اعتقاد فرد مبنی بر اینکه رویدادها در کنترل او نیستند در او ایجاد می‌شود، تعریف کرد. به سخن دیگر، بعد از یک رشته تجربه که در آن پاسخ‌های فرد در نتیجه رفتار او تغییر نمی‌کند، می‌آموزد که رفتار و نتیجه رفتار او از یکدیگر مستقل هستند.
دانش‌آموزی که برای پیشبرد اهداف خود زحمت می‌کشد و تلاش بسیار می‌کند، انتظار دارد که در پایان مورد بازخورد مناسب قرار گیرد و در ازای زحمتی که کشیده است، از نتایج زحمت خود بهره‌مند شود. حال اگر به دلایلی این مورد صورت نپذیرد، دانش‌آموز منفعل شده و دیگر تلاشی از خود نشان نمی‌دهد و این بدترین حالتی است که ممکن است، به سراغ دانش‌آموز بیاید.
اگر دانش‌آموز به این باور برسد که هیچ کاری از دستش برنمی‌آید تا موقعیت ناگوارش را تغییر دهد، حالت او را درماندگی آموخته شده، می‌نامند. می‌توان وضع را این گونه توصیف کرد که شخص واقعاً ممکن است که در یک موقعیت ناراحت‌کننده قرار داشته و هیچ عملی از او نتوانسته است موقعیت او را تغییر دهد. در نتیجه از تلاش بازمانده و به این باور رسیده است که هیچ کاری از من ساخته نیست.
در چنین فرآیندی، دانش‌آموز اطمینان خود را از دست می‌دهد و به ناتوانی خود، اذعان می‌کند، و توان حرکت و خلاقیت از فرد سلب و او به موجودی بی‌تحرک، خنثی و فاقد معیار تبدیل می‌شود. اما اگر شرایط تغییر کند و شخص بتواند با انجام رفتاری موقعیت ناگوارش را تغییر دهد، این باور که کاری از او ساخته نیست باور غلطی خواهد بود. اگر شخص این باور غلط را تعمیم دهد و به این نتیجه برسد که مهارت‌های لازم برای حل کردن مسائل زندگی را ندارد، ممکن است به افسردگی (depression) مبتلا شود این باور که شخص درمانده است، در صورتی که واقعاً درمانده نیست نشان‌دهنده همان چیزی است که «نورمن» استاد روان‌شناسی آن را رابطه ظاهری نه واقعی و «بندورا» آن را خود ناکارآمد تصور می‌نامد.
* نقل از اینجا (+)