۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

کمال گرايي و نابهنجاري

کمال گرايي منفي يا افراطي را ناشي از اختلال شخصيت وسواسي جبري دانسته اند. با خود مي انديشم آيا هم رنگ جماعت نبودن و در جامعه اي با هنجارهاي خاص، نابهنجار بودن را آيا مي توان به واقع بيماري دانست؟ اگر جايي، فرصت طلبي و سمبل کاري و عافيت انديشي و مصلحت جويي را ارزش و توفيق مي دانند؛ اقليت بازمانده و رميده از انبوه رمه را چرا ناسالم مي شماريم؟ شايد تأملات به سبک فوکو درباب تاريخ جنون در اين باب راه گشا باشد. اگر آهويي در آخور خران رنجور و پريشان ماند و از بي ميلي و تلخ کامي لب از طعام بربندد، لاجرم هر روزه از قوت و طراوتش مي کاهد و دم آخر مي فرسايد و مي ميرد. اما زندگي به قيمتي؟ چاقي و سر دماغي با چه بهايي؟





بر آن خاک اره هاي نرم خفتن - عزيزم گفتن و جانم شنفتن

اي عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول
زين هواهاي عفن وين آب هاي ناگوار

اين آهوي جدا مانده، در خيل اين گاوان و خران، در خيال دشت و دوستان؛ هر نفسش که فرو می رود ممد عذاب است و چو بر می آید مخل ممات.