با مشاهده طولانى و رنج آور رفتار آدميان در اين روزها فکر مي کنم اگر هر چقدر حماقت و نيز خودخواهى در وجودم بيشتر بود، تا الان چه ها که نکرده بودم و به کجا ها نرسيده بودم. دست کم رفاه بسيار بسيار بيشتري نصيبم بود. او که دهان به اظهار نظر مي گشايد آنقدر شتاب جلوه گري و خود نمايى در وجودش موج مي زند که هيچ درنگ و فراغتي براي خود نمي گذارد که بگذار بيشتر بينديشم. اصلاً بگذار ببينم ديگري چه مي گويد.
اينک بي هوايي و حقيقت جويي چونان لکه ننگي دامان زندگاني مرا آلوده است و از کاروان شتابان کامروايان بازمانده ام. سال ها پيش در نخستين سالهاي دانشگاه هر روز و هر دم با خود مي گفتم که چقدر حيف که من خيلي زود از اين دنيا سير شده ام و گر نه اينجا چه ميدان ها که براي غلتيدن و نعره بر آوردن.
نمي گويم کاهلي و سستي نيست. هست. خيلي هم هست. همه اش همين است. اما، کاهل نبودم. وجودي بودم سراسر شور و نشاط. اما از اين دنيا خيلي زود سير شدم. من ديگر در اين خراب آباد هيچ نمي جويم. هيچ.
هزار افسوس که امانتي بر دوش گرفته ام و تا نفسي هست اجازه باز نشستن و از دوش انداختنش ندارم.
خدايا اگر به زعم باطلم خودخواهي و جهل را از من ستانده اي، خرده اي عزت و بصيرت عنايت کن تا اين بار را سالم برسانم. همين و ديگر هيچ. به عزت تو قسم که ديگر هيچ نمي خواهم. مرا بگذار در آرامگاه عدم تا ابد آرام و خاموش.