اشاره:
اینها شب اول قبر اول بدبختی شان است و تازه همه شان حرامزاده اند و نجس و قلب همه شان هم سیاه است و همه اعضای خانواده هم هر لحظه به هم خیانت می کنند و اصلاً این قصه کلش هم دروغ است و البته نسخه سعادت بشر در دست ماست و مردم کشور من همه روی همای اوج سعادت نشسته اند. ... [اینجا یک تعدادی فحش رکیک و ناموسی هست خطاب به مخترع هر نوع رسانه از پارینه سنگی تا به حال که موجب تشویش اذهان مؤمنین و ابزار مکاید شیطان است.]
نه! صبر کنید؛ من هنوز از جگرم دود بلند می شود. در منطقه ای معین از یکی از بستگان معین نسبی این آدم دروغ گو، عمل معین را در زمان و مکانی معین، بادا! / آخ! جگرم.
* از نامه های سید علی صالحی (+) هر چند با صدای حضرت فیل
******************************************
آموزش و پرورش در سوئد
کشور سوئد در اوايل قرن بيستم در زمره فقيرترين کشورهاي اروپايي بوده است و اکنون بر اساس آمار بين المللي و ارزيابي سازمان هاي بي طرف، يکي از پيشرفته ترين کشورهاي صنعتي جهان است و مردم آن از بالاترين سطح رفاه زندگي برخوردارند. اين دگرگوني نتيجه مبارزات درازمدت جنبش کارگري و سنديکايي و نيز سياستگذاري سوسيال دموکراسي در اين کشور است. اين نيروها توانسته اند آزادي، برابري و عدالت اجتماعي را در اين کشور نهادينه کرده و راه رشد و پيشرفت جامعه را هموار کنند.هدف از اين نوشته نگاهي دروني به روابط و مناسبات جاري در سوئد و شناخت عواملي است که آن جامعه را به سوي پيشرفت سوق داده است.
محسن نجات حسيني - سوئد / contactmnh@yahoo.com
در سوئد بزرگ ترين جشن خانوادگي وقتي برگزار مي شود که فرزند خانواده ديپلم دبيرستان خود را دريافت مي کند. جشن فارغ التحصيلي از دانشگاه، جشن ازدواج، جشن تولد يا هر جشن خانوادگي ديگر ساده تر از جشن ديپلم برگزار مي شود. روزي که دانش آموزان براي دريافت مدرک تحصيلي خود به دبيرستان مي روند، همه آنها لباس هاي رسمي سياه و سفيد مي پوشند و کلاه مخصوص جشن فارغ التحصيلي را بر سر مي گذارند. افراد خانواده هر دانش آموز به همراه نزديکان و دوستان شان، با دسته گل ها و يک پلاکارد که جالب ترين عکس زمان کودکي دانش آموز روي آن است، در مدرسه حاضر مي شوند. خانواده ها براي انتقال دانش آموز خود به خانه، از اتومبيل هاي آنتيک (قديمي)، ماشين هاي باري، درشکه، گاري يا يک وسيله نقليه ديگر که جلب توجه کند، استفاده مي کنند و قبل از حرکت به سوي خانه در نقاط پرجمعيت شهر گردش مي کنند. بسياري از دانش آموزان دسته جمعي در يک کاميون يا گاري حرکت مي کنند تا بتوانند با هم به پايکوبي و شادي بپردازند. در خانه هر دانش آموز از ميهمانان با غذا، شيريني جات و تنقلات پذيرايي مي شود و ميهمانان به سليقه خود هديه يي براي دانش آموز فارغ از دبيرستان تهيه مي کنند تا ضمن تبريک گويي، به او هديه کنند.
اين جشن علاوه بر جشن فارغ التحصيلي، جشن خداحافظي با خانواده نيز هست. بر اساس قوانين سوئد، پس از پايان دبيرستان و پس از رسيدن بچه ها به 18سالگي، خانواده مسووليت نگهداري و پذيرايي از فرزند خود را ندارد. يک فرد 18 ساله که از نظر اجتماعي بالغ به شمار مي آيد، همه حساب و کتابش با نهاد هاي دولتي است. اگر بيکار است حق دارد از طريق اداره کار در جست وجوي يک شغل مناسب باشد. اگر کار گير نمي آورد، کمک هزينه دريافت مي کند تا بتواند مثل ديگران زندگي کند. اگر مسکن ندارد، مي تواند از اداره مسکن تقاضاي مسکن کند يا خود جايي را پيدا کند. در صورتي که کسي نتواند هزينه داشتن مسکن را بپردازد، از کمک اداره اجتماعي برخوردار خواهد شد. به اين ترتيب جوانان پس از پايان دبيرستان از خانواده کوچ کرده و آزادانه به هر شکلي که مي خواهند زندگي مي کنند. والدين آنها نيز از آن پس با کاهش بار مسووليت، بيشتر از پيش از زندگي خود لذت مي برند.
تحصيلات عالي در اختيار همه
دانش آموزاني که دوره دبيرستان را به پايان رسانده اند، مي توانند براي ورود به دانشگاه اقدام کنند. در سوئد به علت وجود بازار نسبتاً وسيع کار، کسب درآمدهاي خوب و نيز محترم بودن همه مشاغل، تب تحصيلات دانشگاهي چندان داغ نيست. بسياري از دانش آموزان ترجيح مي دهند بعد از ديپلم مدتي به مسافرت هاي خارج از کشور بپردازند و با فرهنگ و زندگي مردم ديگر آشنا شوند. از اين رو آنها به سراغ يک کار ساده از قبيل کار در رستوران يا نظافت در خيابان ها و... مي روند تا هزينه سفر خود را فراهم کنند. بسياري از جوانان سوئدي، قبل از تحصيلات دانشگاهي به زندگي مشترک مي پردازند. بسياري در اوج جواني صاحب فرزند مي شوند تا با حوصله و توانمندي دوران جواني خود، به رشد و پرورش فرزندشان کمک کنند. وقتي بچه ها از آب و گل درآمدند و جاي مطمئني در مهدکودک يا دبستان داشتند، پدر و مادر وارد دانشگاه مي شوند. به همين خاطر است که سن متوسط دانشجويان دوره ليسانس در دانشگاه هاي سوئد 29 سال است.
شرط ورود به دانشگاه، داشتن ديپلم معتبر از کشور سوئد است. داوطلبان ورود به هر رشته دانشگاهي، به ترتيب جمع نمره هاي دوره دبيرستان يا به ترتيب نمره درس هايي که براي يک رشته خاص ضروري است، گزينش مي شوند.
براي آنکه در گزينش دانشجويان بي عدالتي صورت نگيرد، به دانشجوياني که در دوره دبيرستان نمرات خوبي ندارند، فرصت داده مي شود در يک آزمون سراسري شرکت کنند. در اين آزمون، معلومات عمومي، زبان و هوش داوطلب مورد ارزيابي قرار مي گيرد و هر شرکت کننده نمره يي دريافت مي کند. همه دانشجويان مي توانند در آزمون سراسري شرکت کنند. هر داوطلب ورود به دانشگاه مي تواند بين دو معيار گزينش يکي را انتخاب کند؛ يا براساس جمع نمرات دبيرستان يا براساس نمره آزمون سراسري.
در سال 2008 تعداد متقاضيان ورود به دانشگاه و آموزش عالي، 101021 نفر بوده است که از اين عده 68150 نفر پذيرفته شده و در رشته مورد علاقه خود به تحصيل پرداخته اند. در سوئد دانشگاه ها همچون تحصيلات ابتدايي، متوسطه و دبيرستان رايگان است. ادامه تحصيل در سطح فوق ليسانس براي اتباع خارجي اکنون رايگان است اما به علت علاقه فراواني که دانشجويان خارجي براي ادامه تحصيل در سوئد نشان مي دهند، قرار بر اين است که از سال 2010 از هر دانشجوي خارجي مبلغي معادل 80 هزار کرون سوئد براي هر سال تحصيلي دريافت شود. همه دانشجويان سوئدي و افراد غيرسوئدي که اجازه اقامت دائم دارند، از کمک هزينه و وام تحصيلي برخوردارند. کمک هزينه و وام در حدي است که يک دانشجو مي تواند راحت زندگي کند. کمک هزينه که بلاعوض است تقريباً معادل نصف وام است. کساني که از وام تحصيلي استفاده مي کنند، پس از پايان تحصيل و هنگامي که داراي درآمد کافي باشند، بايد آن را بازپرداخت کنند. اين بازپرداخت ها طبق يک جدول زماني صورت مي گيرد و هرگاه شخص از 55سالگي عبور کند، از بازپرداخت وام باقيمانده معاف خواهد بود. دانشجويان سوئدي مي توانند تحصيلات دانشگاهي خود را در هر کشوري و در هر رشته يي که بخواهند ادامه دهند و از وام و کمک هزينه تحصيلي نيز استفاده کنند.
دانشگاه براي دانش آموختن و حزب براي کار سياسي
در سوئد برخلاف بسياري از کشورها دانشگاه مرکز دانش آموختن است نه چيز ديگر. در مراکز آموزشي و دانشگاهي از فعاليت سياسي و جنبش هاي اعتراضي خبري نيست. دانشجويان هنگام حضور در دانشگاه تمام نيروي خود را صرف پيشبرد اهداف تحصيلي مي کنند. علت آرامش در دانشگاه ها و مراکز آموزشي در اين کشور اين است که جامعه براي هر نوع فعاليتي با هر گرايشي جايگاه ويژه آن را فراهم کرده است. آرامش در دانشگاه هاي سوئد به معناي دور بودن دانشجويان از فعاليت هاي سياسي يا بي اعتنايي آنها به مسائل اجتماعي و سياسي نيست. علت اين است که در جامعه باز و آزاد سوئد، احزاب سياسي گوناگون با گرايشات مختلف وجود دارد. همه مردم از جمله دانشجويان مي توانند به حزبي که با خواست هاي آنها همخواني داشته باشد، پيوسته و خواست هاي سياسي خود را از طريق آن حزب دنبال کنند. بسياري از جوانان و از جمله دانشجويان در سازمان جوانان وابسته به احزاب مختلف فعاليت مي کنند. آنها به عنوان نيروي پرتحرک حزب براي تربيت کادرهاي حزبي و سياستمداران آينده به کار مشغولند. در کشورهاي فاقد آزادي هاي سياسي و اجتماعي مردم از داشتن تشکل هاي سياسي آزاد و غيروابسته و نيز شرکت در تصميم گيري هاي سياسي محرومند. فقدان احزاب آزاد و مستقل و محروميت اقشار مختلف جامعه از دخالت در سرنوشت سياسي کشور باعث مي شود مردم و از جمله دانشجويان در هر جا و در هر فرصتي که به دست مي آورند، به ابراز خواست هاي سياسي و اجتماعي خود بپردازند. بديهي است چنين رويدادي محيط دانشگاه ها را که مرکز فکر و انديشه هاي نوگرا است، به مرکز فعاليت هاي سياسي و اجتماعي تبديل مي کند. به اين وسيله محيط تحصيلي به جاي آرامش، شاهد تشنجات و درگيري هايي خواهد بود که عرصه تحصيل، پژوهش و خلاقيت را تنگ يا نابود مي کند.
مردماني بي القاب
به راديو سوئد گوش مي کنم. کلمه «فردريک» را مي شنوم که يک نام ساده است. «فردريک» مي تواند يک فرد معمولي جامعه باشد، مي تواند نخست وزير هم باشد. بايد ادامه گفت وگو را گوش کنم تا بفهمم اين «فردريک» کيست که در برنامه راديويي شرکت دارد. نخست وزير فعلي اسمش «فردريک راين فلت» است که بيشتر همان فردريک صدايش مي کنند. به جاي جناب مستطاب نخست وزير حضرت آقاي فردريک راين فلت فقط از کلمه «فردريک» استفاده مي شود. در گفت وگوها وقتي به جاي نام يک فرد از يک ضمير استفاده شود، کلمات «تو» و «او» را به کار مي برند. «شما» که ضمير مخاطب جمع است و در فارسي به عنوان کلمه يي احترام آميز براي مخاطب مفرد استفاده مي شود، از فرهنگ روزمره سوئدي ها حذف شده است. «ايشان» هم در قاموس کلمات سوئدي جايي ندارد. فقط وقتي افراد سالخورده مورد خطاب باشند ممکن است از «شما» استفاده شود؛ اين نسل که اکنون غروب زندگي را مي گذراند، در گذشته با اين کلمات آشنا بوده و به آنها خو گرفته است. يکي دو دهه ديگر هيچ کس کلمه شما را براي يک فرد به کار نخواهد برد. عنوان ها و تيترها از ده ها سال پيش از جلوي اسامي برداشته شده اند. از اعليحضرت گرفته تا ساده ترين اقشار جامعه همه با اسم و به ويژه اسم کوچک خطاب مي شوند. آقا، خانم، مهندس، دکتر، استاد عاليقدر، جناب آقا، سرکار خانم، حاج آقا، حاجيه خانم، عاليجناب، عظيم الشأن، والامقام، کشيش معظم و ساير القاب کوتاه و بلندي که کاربرد آنها بيشتر تملق گويي است تا احترام به افراد، در سوئد مصرف ندارد. قبلاً همه اينها براي متمايز کردن يک گروه از بقيه مردم کاربرد داشته است. در جوامعي که قشرهاي وسيعي از جامعه اسير مال و منال ثروتمندان يا تصميمات حاکمان و قدرتمندانند، مردم براي جلب رضايت اربابان و حاکمان با گزافه گويي و چاپلوسي به ساختن القاب و عناوين مي پردازند.
امروزه در جامعه سوئد چشم نياز کسي به دست اربابان و حکام نيست که لازم باشد به تملق گويي از آنها بپردازد. وقتي قانون حق يک زندگي قابل قبول را براي همه محترم مي شمرد، به تدريج فرهنگ جامعه از مجيزخواني براي قدرتمندان و القاب و عناوين دروغين پاک خواهد شد.
در تماس هاي اداري و رسمي در سوئد از نام کوچک و نام خانوادگي استفاده مي شود. در مراودات روزمره، در محيط کار، در ديدارها و محافل خانوادگي و ميان دوستان و آشنايان و هرجا جمعي گرد آمده باشند، کسي تيتر، عنوان، لقب و حتي نام خانوادگي را با خودش يدک نمي کشد. همه با اسم کوچک، يکديگر را صدا مي کنند يا به يکديگر معرفي مي شوند.
وقتي از بالاترين مقامات و مسوولان جامعه ياد مي شود به ويژه وقتي آن افراد خودشان هم حضور داشته باشند از نام کوچک استفاده مي شود. از شاه با نام کوچکش «کارل گوستاو» نام برده مي شود. بالاترين مقام کليسايي را نيز با نام کوچکش صدا مي کنند. کاربرد نام افراد با پيشوند آقا و خانم نيز فقط در برابر ميهمانان خارجي که به اين عناوين عادت دارند مورد استفاده قرار مي گيرد.
القاب دکتر، مهندس، پروفسور و استاد که نشان درجات علمي و تخصص يا مهارت هاي شغلي است، در مراودات روزمره مردم جايي ندارد. اين قبيل عناوين فقط در محيط هاي علمي مانند سمينارها و کنفرانس ها يا براي معرفي نويسنده يک مقاله علمي به کار مي رود. در زندگي معمولي سوئدي ها و در محافل خانوادگي، جشن ها و جشنواره ها خبري از دکتر، مهندس و استاد نيست. به اين ترتيب در هر جمعي همه افراد هم سطح به نظر مي رسند و جايي براي پز و افاده و فخرفروشي با القاب و عناوين دهن پرکن باقي نمي ماند.در جامعه يي که همه انسان ها در آن مورد احترام هستند و هر نوع پيشه و شغلي نيز مثبت ارزيابي مي شود، نيازي به اين نيست که فردي را با القاب يا تخصصي که دارد به رخ ديگران بکشند.
در محيط هاي شغلي در سوئد همه کارکنان يکديگر را با نام کوچک صدا مي کنند زيرا خود فرد با آن اسم کوچکش مهم است نه خانواده و ايل و قبيله يي که او به آن منتسب است.
در ماه هاي اولي که در سوئد اقامت داشتم، برخورد با عادات و رفتار مردم سوئد بارها مرا شگفت زده کرده بود. در کلاس زبان سوئدي، معلم را فقط با اسم کوچکش صدا مي کردند و معلم همه شاگردان را با نام کوچک شان مورد خطاب قرار مي داد. نامه هاي اداري همه بدون پيشوند «آقا» يا «خانم» بود. در راهرو درمانگاه که محل آمد و شد کارکنان بود، نمي شد سمت کسي را فهميد. همه لباس يک جور داشتند و وقتي هم را صدا مي کردند فقط نام ساده افراد به گوش مي خورد.
يک سال از اقامتم گذشته بود که در انستيتوي تکنولوژي شيمي در دانشگاه فني استکهلم مشغول به کار شدم و در يک پروژه تحقيقاتي شرکت کردم. پس از چندي قرار بر اين شد که ادامه کار را در «انستيتوي ابزار دقيق» انجام دهيم. آغاز کار ما در اين انستيتو، يک روز دوشنبه بود. جمعه قبل از آن، مسوول پروژه به من گفت او صبح دوشنبه دير خواهد آمد. وي از من خواست طبق معمول ساعت هشت صبح دوشنبه به انستيتوي ابزار دقيق رفته و از سرايدار آنجا بخواهم در آزمايشگاه را باز کند و من کارم را شروع کنم. صبح دوشنبه وقتي وارد اين انستيتو شدم مردي را ديدم که پيراهن و شلوار فرسوده جين به تن داشت و يک دسته کليد پرحجم روي کمرش آويزان بود. از اينکه بي درنگ سرايدار را ديده بودم خوشحال شدم و با خشنودي سلامي گفتم و دست دادم. خودم را معرفي کردم و او هم خود را «هانس» معرفي کرد. از او خواستم در آزمايشگاه را باز کند. کارم را در آزمايشگاه اين انستيتو شروع کردم. دو بار در روز استراحت 15 دقيقه يي بود که بين ساعت 9 تا 10 صبح و همچنين بين ساعت 2 تا 3 بعدازظهر از آن استفاده مي کرديم. وقت استراحت معمولاً به کافه ترياي انستيتو مي رفتيم تا چاي يا قهوه بنوشيم. گاهي هم ساندويچي را که همراه داشتيم ظهرها به عنوان ناهار در همان کافه تريا صرف مي کرديم. بارها در آنجا يا در راهرو انستيتو، سرايدار جين پوش را با همان دسته کليدهاي پرحجم روي کمرش ديده بودم. بديهي است سرايدار بايد در رفت و آمد باشد چرا که با هر کسي که در آن انستيتو جايي يا کاري دارد در ارتباط است. يکي نامه هايش را از او دريافت مي کند، ديگري کليدش را پيدا نکرده از او کمک مي گيرد و آن يکي زنگ تلفنش خراب شده بايد به او مراجعه کند. چيزي که شايد برايم تازگي داشت اين بود که او با همه يکجور برخورد داشت. آرام و متين و دوستانه بود. در رابطه بين کارکنان هرگز نشاني از رئيس و مرئوس نبود. هنگام فراغت، در کافه تريا هرکس هر جايي مي نشست و همه با هم همدم و هم صحبت مي شدند. اين يکرنگي برايم جالب بود زيرا با آنچه در گذشته تجربه کرده بودم تفاوت بسيار داشت.
مرد کليددار را بارها ديده بودم که در کافه تريا فنجان هاي کثيف شده را مي شست يا ماشين ظرفشويي را خالي مي کرد و قهوه دم مي کرد. با اينکه اين کارها نوبتي بود، به نظر مي آمد مرد کليددار جاي هر کسي را که غايب بود پر مي کرد.
من هر روز مرد کليددار را در راهرو يا در کافه تريا مي ديدم و با هم سلامي رد و بدل مي کرديم. سه ماه که از کار ما در اين انستيتو گذشته بود، کار پروژه به پايان رسيد و ما به انستيتوي تکنولوژي شيمي برگشتيم. روزي مسوول پروژه به من گفت سه شنبه هفته آينده ساعت 10 صبح بايد گزارشي راجع به پيشبرد کارمان به پروفسور ابزار دقيق ارائه دهيم. مدارک لازم براي اين گزارش را تهيه کرديم. سه شنبه کمي قبل از موعد به انستيتو ابزار دقيق رفتم. جاي ملاقات، کتابخانه انستيتو بود. وقتي به کتابخانه سر کشيدم ديدم مرد کليددار در آنجا نشسته است. به خود گفتم حتماً «سرايدار» خستگي در مي کند و وقتي پروفسور و مسوول پروژه بيايند از اينجا خواهد رفت. ترجيح دادم بيرون کتابخانه باشم تا همکارم، مسوول پروژه، بيايد. راس ساعت 10 مسوول پروژه سر رسيد و از من پرسيد «هانس» آمده است. من گفتم سرايدار در کتابخانه نشسته است اما پروفسور آنجا نيست. من کسي را که - طبق تجربيات گذشته ام - شمايل يک پروفسور بر او برازنده باشد نديده بودم و مشتاق بودم بدانم چه کسي پروفسور و رئيس انستيتو است. مسوول پروژه ابرو در هم کشيد. وقت شناسي در سوئد يک خصلت همگاني است. چه اتفاقي افتاده است که پروفسور سر وقت نيامده باشد. ما با هم به طرف کتابخانه رفتيم. وقتي وارد شديم، مسوول پروژه رو برگرداند و گفت «هانس که اينجاست.» با کمال تعجب ديدم مسوول پروژه با مردي که من او را به عنوان سرايدار مي شناختم، دست داد و من را به عنوان همکار در پروژه معرفي کرد. يکباره متوجه شدم همان مرد کليدداري که بارها او را در انستيتو ديده بودم و پنداشته بودم سرايدار است، خود پروفسور و رئيس انستيتو بوده است. اشتباه من ناشي از تجربيات گذشته ام بود. فکر مي کردم يک پروفسور بايد قيافه يي شق و رق داشته باشد و در محيط دانشکده اش همه به او احترام ويژه بگذارند و در رابطه اش با اطرافيان نشان رئيس و مرئوس ديده شود. هانس هيچ يک از اين ويژگي ها را نداشت. لباس و ظاهرش و حرکات و رفتارش هرگز او را از ديگران متمايز نمي کرد. تمايز او با ديگران در فکر و ذهنش و علم و دانش او بود، چيزي که ظاهراً به چشم نمي آمد. او هم درجه علمي و سمت خود را به رخ ديگران نمي کشيد.
اين نوع تواضع در رفتار در سوئد بسيار رايج است و از اين نمونه ها در همه جا ديده مي شود. اين گونه رفتار باعث مي شود محيط کار بسيار دوستانه و خالي از تعارفات و چاپلوسي باشد.
در کشورهاي عقب افتاده القاب و عناوين وسيله يي براي نشان دادن شخصيت افراد است؛ شخصيتي که در بيشتر موارد خالي از واقعيت است. حتي بسياري مي کوشند، با کسب مدارک دانشگاهي قلابي وسيله يي براي ابراز شخصيت خود پيدا کنند و با تکيه بر اين شخصيت کاذب، پست و مقام به دست آورند. تب آويز شدن به القاب و عناوين در کشورهاي عقب افتاده چنان داغ است که يکي از ويژگي هاي اين جوامع به شمار مي آيد. هرچه مردم نا آگاه تر باشند، کارايي تيترها و عناوين بيشتر است. در جوامع عقب افتاده القاب و عناوين وسيله يي براي نشان دادن برتري و کسب امتياز است. اين برتري و امتياز هميشه در جهت سوءاستفاده از امکانات جامعه به نفع صاحبان عناوين و به ضرر مردم بي نام و نشان جامعه است.
چند سال پيش براي شرکت در يک کنفرانس در يک کشور اروپايي بودم. آنجا با تعدادي از ايرانيان که براي شرکت در کنفرانس آمده بودند، آشنا شدم. يک شب در جمع ايرانيان در يک رستوران حضور داشتم. خانمي که او را خانم دکتر صدا مي کردند در صندلي کنارم نشسته بود. دلم مي خواست بدانم اين خانم دکتر در چه رشته يي تخصص دارد. وقتي از او راجع به تخصص اش پرسيدم، تکاني خورد و در حالي که به آن سوي ميز چشم دوخته بود چيزي را به زبان آورد که من متوجه نشدم. به نظر مي آمد سوال نا بجايي کرده باشم. يکي از همراهان که در طرف مقابل نشسته بود و پرسش من را شنيده بود به داد آن خانم رسيد. او در حالي که به گوشه يي از ميز اشاره مي کرد در پاسخ من گفت؛ «ايشان خانم آقاي دکتر... هستند.» من که سال ها از اين تعارفات دور بودم، نمي دانستم به همسر يک پزشک لقب خانم دکتر اطلاق مي شود.
برخي از هموطنان ما با اينکه سال ها در خارج از کشور خود زندگي کرده اند اما همچنان بر عادات و رفتار اجتماعي گذشته خود دل بسته اند. آنها با يدک کشيدن القاب قديمي خود يا القاب تازه ساخته مي کوشند به اطرافيان خود فخر بفروشند.
کار ننگ نيست
در سوئد همه گروه هاي شغلي مورد احترام هستند. هرکس به کاري که مي کند چون با علاقه خودش انتخاب کرده است به آن افتخار مي کند. رفاه و آسايش در جامعه نتيجه مجموعه کاري است که همه گروه هاي شغلي انجام مي دهند. هر کاري در جاي خودش ضرورت دارد. وقتي يک بار رفتگران اعتصاب مي کنند و آشغال ها در خيابان ها انباشته مي شود آن وقت مي بينيم کار اين گروه شغلي چقدر مهم است. آنها با رفتگري از آلودگي محيط زندگي جلوگيري مي کنند. فعاليت روزمره آنها در جهت پيشگيري از پخش عوامل بيماري زا است. پس کار رفتگران از کار يک پزشک کم ارزش تر نيست. يک پزشک جان تعداد محدودي را که بيمار شده اند نجات مي دهد و يک رفتگر جان بسياري را از مريض شدن محفوظ مي دارد. به همين دليل رفتگران در سوئد نيز مانند ساير گروه هاي شغلي از احترام و از حقوق و مزاياي مناسب براي يک زندگي راحت برخوردارند.
رفتگري که چند سالي در محله ما زندگي مي کرد، داراي اتومبيل شخصي، خانه ويلايي و قايقي بود که تعطيلات با آن به گردش و ماهيگيري مي رفت. زندگي او داراي همه امکانات رفاهي بود. او و خانواده اش از بهداشت و درمان و مرخصي و بيمه و بازنشستگي نيز مثل هر شاغل ديگري برخوردار بودند.
سوئدي ها از دوران کودکي به بچه ها مي آموزند که به کار بپردازند. بچه هاي مدارس از دوران اول دبيرستان مي کوشند در تابستان ها کار کنند. عده يي در رستوران ها و مغازه ها کار مي کنند. برخي هم به استخدام شهرداري در مي آيند. آشغال خيابان ها را جمع مي کنند و نظافت شهر را بر عهده مي گيرند. برخي جاي رفتگراني را پر مي کنند که براي استراحت و گردش به مناطق ييلاقي سوئد يا به جزاير قناري رفته اند يا در سفرهاي دور اروپا به سير و سياحت مشغولند.
رئيس شغلي من که يک شخصيت علمي برجسته و مورد احترام بود يک روز سر ميز صبحانه براي همه همکاران شروع به صحبت کرد. او از جشن دامادي پسرش که روز قبل در آن شرکت کرده بود تعريف مي کرد. او از عروس يوناني تبار گندمگون سيه گيسوي خوش اندامش سخن ها داشت. پوست گندمگون و موي سياه براي سوئدي ها خيلي جذاب است زيرا در اينجا کمياب بوده است و هرچه کمياب است بهاي بيشتري دارد. به همين خاطر در کشورهايي که رنگ سياه غالب است، فرشته ها را با پوست روشن و موي بور نقاشي مي کنند و در کشورهاي شمال اروپا که رنگ سياه کمياب است، فرشته ها گندمگون و سيه گيسو مي شوند. رئيس به صحبت هايش ادامه داد و خانواده عروس را معرفي کرد. او گفت «پدر عروسم بيکار است اما آدمي مهربان و خونگرم است. مادر عروسم نظافتچي است و آدم پرکاري است که در طول جشن ديروز يک ريز مي رقصيد. عروسم هم سال آخر دبيرستان است.» او از غذاهاي خوشمزه و موسيقي دل انگيز يوناني به خوبي ياد مي کرد. براي رئيس من هرگز مهم نبود پدر و مادر عروسش چکاره اند. مهم رفتار و منش آنها بود و بس. در رابطه اجتماعي يک رفتگر گشاده رو، صدبار بهتر از يک پروفسور عبوس است. شغل هر يک از بچه هاي رئيس من به خوبي نشان مي دهد هر کدام از آنها به دنبال شغلي رفته اند که بيش از هر شغل ديگري آن را دوست دارند. وقتي انسان از آنچه انجام مي دهد راضي باشد، زمينه رشد و پيشرفت در آن کار را فراهم کرده است. داماد روز پيش تکنسين ساختمان بود. دختر رئيسم مهتر شده بود و در يک کلوپ اسب سواري اسب ها را تر و خشک مي کرد. پسر ديگرش معلم بود و دختر ديگرش مهماندار هواپيما. با اينکه همه امکانات براي تحصيلات بيشتر در اختيار آنها بود، هيچ کدام دنبال تحصيلات دانشگاهي نرفته بودند. شرط داشتن يک زندگي خوب در سوئد مدارک دانشگاهي نيست.
همکار ديگري داشتم که يکي از کارشناسان معروف در اشعه ايکس به شمار مي رفت و مدير پروژه نوسازي دستگاه هاي تصويربرداري پزشکي در سوئد بود. او همين که 60 ساله شد از کارش کناره گرفت و خود را با حداقل حقوق بازنشستگي بازنشسته کرد و به اسپانيا رفت. بعد از چند هفته براي ما و همکاران سابقش اي ميل فرستاد و با خوشحالي خبر داد که کار مورد علاقه اش را پيدا کرده است. او در يک باشگاه اسب سواري مهتر شده بود و به نگهداري اسب هاي آن باشگاه مشغول بود. با دريافت اين خبر هيچ کس شگفت زده نشد بلکه بسياري کار او را ستودند زيرا مهم ترين چيز اين است که انسان از آنچه دارد و آنچه مي کند راضي باشد. يک خانم روزنامه نگار مشهور و موفق سوئدي که پس از سردبيري چند روزنامه مالي در سوئد به مدير کلي سازمان صنايع سوئد منصوب شده بود، در سن 50 سالگي همه مشاغل اداري و رسمي خود را ترک کرد. او در سفري به مصر دريافت از کار کردن با صنايع دستي آن کشور به ويژه کوزه هاي شيشه يي لذت مي برد. وقتي به سوئد برگشت تصميم گرفت به خريد و فروش صنايع دستي مصري بپردازد. او يک بوتيک در اين ارتباط باز کرد و کار پررونقي را به راه انداخت. او تصميم گرفت بخشي از سود به دست آمده را صرف کمک به کارکنان صنايع دستي در مصر کند و بخش ديگر را براي ياري دادن به کودکان خياباني در قاهره بپردازد.
اينها همه نشان مي دهد در يک جامعه دموکراتيک و آزاد که همه از امکانات اوليه زندگي برخوردارند، جايي براي فخرفروشي و بازي با القاب و عناوين نيست. معيار ارزشگذاري، رفتار و کردار آدم هاست و نه تيترها و القاب و عناوين دهن پرکن. مردم به کاري که به آن علاقه مند هستند مي پردازند و به دنبال نام و شهرت نيستند. کسي از مدارک و مرتبه تحصيلي براي اعمال نفوذ در جامعه استفاده نمي کند و آن را وسيله يي براي برتري طلبي و تحقير ديگران قرار نمي دهد. در چنين جامعه يي وارستگي هاي رفتاري به عنوان اخلاق نيکو نهادينه مي شود و همه مردم از هر قشر و گروهي در بهتر سازي محيط زندگي براي همگان سهيم هستند.
وقتي زندگي شغلي سوئدي ها را با زندگي شغلي برخي مليت هاي ديگر مقايسه کنيم، مي بينيم سوئدي ها کار مي کنند براي اينکه زندگي کنند. يعني هدف، داشتن يک زندگي راحت است و کار و فعاليت هاي شغلي در خدمت آن هستند. برعکس در بسياري از کشورها دشواري هاي امرار معاش به گونه يي است که مي توان گفت مردم زندگي مي کنند براي آنکه کار کنند.
نقل از: (+)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر